فلسفه-سوم انسانی
 
 
 
دبیرستان شهیدرجایی تودشک

فلسفه-سوم انسانی

نویسنده : علی عباسی | تاریخ : 16:47 - دو شنبه 9 بهمن 1391


بخش اول - معنا و قلمرو فلسفه
فلسفه چيست؟(1)


فلسفه چيست؟

کلمه فلسفه :
لفظ فلسفه ريشه يوناني دارد. اين کلمه معرب کلمه فيلوسوفيا است. فيلوسوفيا ترکيبي است از دو کلمه فيلو به معني دوستداري و سوفيا به معني دانايي اولين کسي که خود را
فيلوسوفوس ( دوستدار دانايي) ناميد، فيثاغورث بود. افلاطون، سقراط را فيلوسوفوس معرفي کرد. قبل از سقراط را فيلوسوفوس معرفي کرد. قبل از سقراط گروهي پديد آمدند که خود را
سوفيست يعني دانشمند مي ناميدند. اين گروه ادراک انسان را مقياس حقيقت و واقعيت مي گرفتند.

سوفيست ها در استدلالهاي خود مغالطه مي کردند، يعني استدلالهايي به کار مي بردند که به ظاهر درست به نظر مي رسيد اما در واقع غلط بود.
تدريجاً کلمه سوفيست مفهوم اصلي خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت. کلمه سفسطه در زبان عربي از لفظ سوفيست گرفته شده است و معناي رايج آن مغالطه کاري
است.
سقراط مايل نبود او را سوفيست يا دانشمند بنامند و از اين رو خود را فيلوسوفوس (فيلسوف) يعني دوستدار دانش ناميد. به تدريج کلمه فيلوسوفوس (فيلسوف) به مفهوم دانشمند ارتقاء
يافت و کلمه فلسفه هم مرادف با دانش شد.




اصطلاح فلسلفه در بين مردم :

معمولاً مردم زماني که با اموري روبرو مي شوند که بر خلاف انتظار آنهاست، پيش خود مي گويند: فلسفه اين امر چيست؟
به طور مثال وقتي که يک نوجوان به سن بلوغ مي رسد و نماز و روزه به او واجب مي شود، از والدين يا معلم خود سؤال مي کند که فلسفه نماز و روزه چيست؟
کلمه فلسفه در اين مثال و نظاير آن به معني تبيين عقلاني يک واقعه است

هر چند بين فلسفه به معنا ي آن در نزد عموم مردم با فلسفه به عنوان يک دانش تفاوت زيادي وجود دارد، ولي مي توان از معناي عمومي، يعني تبيين عقلاني بابي براي آشنايي با دانش
فلسفه باز کرد.
آدمي در مقابل حوادث جهان دچار حيرت مي شود و براي زدودن حيرت و فهم حقايق امور است که به سوي فلسفه مي رود. به قول ارسطو :
اعجاب و حيرت است که اولين انديشمندان و هم چنين مردم امروز را به بحث هاي فلسفي کشانيده است.




قوانين علمي

همانطور که مي دانيد پيدايش صنعت و تکنولوژي در اثر پيشرفت علوم ( فيزيک و شيمي) مي باشد. مثلاً علم شيمي آموخته ايد که محلول تورنسل همواره در مجاورت بازها به رنگ آبي و
در مجاورت اسيدها به رنگ قرمز درمي آيد. يا در فيزيک با پديده دوپلر آشنا هستيد (پديده دوپلر: اگر چشمه صوت در حال نزديک شدن باشد، طول موج صورت کوتاهتر مي شود و اگر چشمه
صورت در حال دور شدن باشد، طور موج صورت بلندتر مي شود) با مطالعه روي قوانين علمي متوجه مي شويم که در همه آنها اصول مشترکي وجود دارد که در نزد دانشمندان پذيرفته
شده است و اين اصول در اين قوانين و قوانين ديگر علوم تجربي به يک اندازه مورد قبول است. کاربرد مفاهيمي مانند فلز، راديم ، اشعه راديو اکتيو .... براي فيزيکدان و شيميدان ، در طبيعت
اموري واقعي است و ساخته و پرداخته خيالات ذهني او نيست. به علاوه کاربرد مفاهيم آدمي را قادر به شناخت طبيعت و موجودات و قوانين آن مي نمايد.

روشي که به کمک آن در علوم به اين قوانين دست يافته اند، روش تجربي است و به همين جهت اين علوم، علوم تجربي نام دارد. پس نتيجه مي گيريم که دانشمندان قبول دارند که
حواس انسان مي توان اعتماد کرد و تجربه و آزمايش روش مطمئن براي کشف اسرار طبيعت است

يکي از نشانه هاي قانون طبيعت آن است که از پديده اي خبر مي دهد که تکرار مي شود. مثلاً پديده دوپلر، تجزيه راديوم – تغيير رنگ تورنسل درمجاورت اسيد و باز و ... اموري هستند که
بارها و بارها تکرار شده اند. پس نتيجه مي گيريم اصل يکنواخت عمل کردن طبيعت يکي از فرض هاي اوليه و مقدماتي است که دانشمندان در همه علوم تجربي آن را پذيرفته اند. با
بررسي روي قوانين علمي ذکر شده متوجه مي شويم که هر يک از قوانين بيان عليت چيزي نسبت به چيز ديگر است و هر قانوني بيان يک رابطه عليت است. تمام تحقيقات علمي در پرتو
قاعده مهم عليت معنا پيدا مي کند. عليت به ما مي گويد:
غير ممکن است موجودي خود به خود و بدون دخالت يک عامل ديگر به وجود آيد. پس نتيجه مي گيريم که اصل عليت نزد همه دانشمندان، پذيرفته شده که همه قوانين علمي بر پايه آن بنا
شده است.




مباني فلسفي علوم طبيعي

قلمرو پهناور علوم مانند خيمه اي است که ستون هاي تناوري آن را از فرو ريختن محافظت مي نمايد. اصل هايي مانند واقعيت داشتن جهان، قابل شناخت بودن طبيعت – درستي روش
تجربه و آزمايش، يکسا عمل کردن طبيعت، تبعيت همه موجودات از اصل عليت ، ستون هاي محکم محافظ علوم اند.

در پاسخ به سؤالاتي نظير: چرا طبيعت قابل شناخت است؟ چرا با اينکه حواس خطا مي کند باز مي توان به آنها اعتماد کرد؟ چرا با اينکه حواس خطا مي کند باز مي توان به آنها اعتماد
کرد؟ چرا هر پديده محتاج علت است؟علوم تجربي پاسخ گو نيست بلکه قلمرو جديدي پاسخ گوست و آن هم قلمرو فلسفه است. اين فلسفه است که مي تواند عهده دار تحقيق در مباني
و اصول و تکيه گاه هاي علوم باشد و براي آن شالوده هاي مطمئني را ايجاد کند. حال برگرديم به معني فلسفه در بين عامه مردم، گفتيم مردم وقتي که لفظ فلسفه را درباره امور مختلف
به کار مي برند در پي يافتن يک نوع تبيين عقلاني هستند. در واقع هر گاه ما يک موضوع جدي را مقابل ديدگان عقل قرار داديم و با روش عقلي و منطقي سعي در شناخت ابعاد آن
نموديم، کاري فلسفي کرده ايم.





فلسفه چيست (2)
فلسفه و علوم انساني – رابطه فلسفه و بعضي از رشته هاي علوم انساني


1. فلسفه و روانشناسي :

روانشناسي علمي است که حالات رواني و رفتار آدمي را مورد تحقيق قرار مي دهد. اگر فيلسوفي معتقد باشد که انسان علاوه بر جسم مادي صاحب يک روح غيرمادي نيز هست،
مشخص است که روانشناسي متناسب با مکتب او با روانشناسي متناسب با مکتب فيلسوف ديگري که معتقد است انسان چيزي غير از همين جسم مادي نيست، فرق مي کند. علاوه
بر اين ، پيوند ديگري نيز بين فلسفه و روانشناسي وجود دارد و آن بحث شناخت است. بحث شناخت از بحث هاي مهم فلسفه است که در آن سخن از حقيقت و قواعد آن در شناخت عالم
خارج به ميان مي آيد. از آنجا که شناخت يکي از افعال رواني انسان است، همين بحث در روانشناسي نيز مطرح است.




2. فلسفه و جامعه شناسي :

اکنون از ميان مسائل متعددي که جامعه شناسي و فلسفه را به هم مربوط مي سازد دو مسئله را ذکر مي نمائيم.

الف – اصالت فرد و اصالت جامعه :
بعضي از جامعه شناسان به اصالت فرد معتقدند و برخي ديگر به اصالت جامعه . پيروان مکتب اصالت فرد در حقيقت جامعه را چيزي غير از مجموع افراد نمي دانند و بريا جامعه جداي از افراد،
حيثيت و وجود مستقلي قائل نيستند. اين موضوع که آيا جامعه براي خود وجودي مستقل از افراد جامعه دارد يا ندارد، يک بحث فلسفي است.

ب – انسان و پايگاه طبقاتي او
آيا انسان موجودي است تابع پايگاه طبقاتي او و يا اينکه انسان فارغ از هر نوع وابستگي به پايگاه طبقاتي خود است؟ در مکتب فلسفي مارکسيسم، انسان مانند قطعه اي موم فرض
شده است که در شرايط اقتصادي و اجتماعي زمانه خود، شکل مي گيرد يعني خودش نمي تواند به خودش شکل بدهد. در مقابل اين طرز تفکر درباره انسان، فيلسوفان ديگر معتقدند
انسان با روح غيرمادي و فطرت الهي خود، صاحب اراده اي آزاد است، فارغ از قيد و بند پايگاه طبقاتي، و مي تواند براي خود فرهنگ خاصي را انتخاب کند. نکته اين است که آزاد بود انسان
يا تابع بودن او نسبت به شرايط پايگاه طبقاتي او، يک بحث فلسفي است.




3 – فلسفه و علم سياست

يکي از مسائل مهم در علم سياست اين است که مردم بايد از چه کسي يا چه کساني اطاعت کنند؟ مارکسيستم حکومت را حق طبقه پرولتار يا يعني طبقه کارگر مي داند و معتقد است
تنها آنچه پرولتار يا بگويد مشروعيت سياسي دارد. بسياري از جامعه شناسان غربي، مشروعيت سياسي را متعلق به اکثريت مردم يک جامعه مي دانند و معتقدند اقليت بايد تابع رأي
اکثريت باشد. در اسلام، حکومت و اقتدار تنها از آن خداوند است و کسي مشروعيت سياسي و ولايت پيدا مي کند که حکم خدا را بيان کند. در حکومت استبدادي، اقتدار سياسي از آن فرد
ديکتاتور است. پاسخ دادن به اين سؤال (حکومت بر مردم حق چه کسي است) وقتي ممکن است که ما بتوانيم مفهوم فلسفه علم سياست را دريابيم و درباره ماهيت و حقيقت انسان و
جامعه، کليدي براي تبيين عقلاني اين مسئله پيدا کنيم.




4 – فلسفه و علم اخلاق

در اخلاق صحبت از خوبي و بدي و بايد و نبايد است . به طور مثال راستي و درستي خوب و دروغ و خيانت بد است . چرا ذاتي خوب و دروغ بد است و چرا آدمي بايد راستگو باشد؟ آيا آدمي
هميشه بايد راستگو باشد؟ پاسخ به اين سؤال ها را در کجا بايد جستجو کرد؟ جواب اين سؤال ها در خود علم اخلاق يافت نمي شود و بايد به سراغ فلسفه علم اخلاق رفت. در فلسفه
اخلاق هم ، مثل فلسفه علم سياست، سعي شود يک مبنا و شالوده اي عقلاني پيدا شود تا بر اساس آن بتوان احکام و قواعد علم اخلاق را تبيين عقلاني کرد.




5 – فلسفه و هنر

سؤال :
زيبايي چيست و چه چيز زشت و چه چيز زيباست؟
هنر سرو کار داشتن بازيبايي است، فرق هنرمند با ديگران در چيست؟ چرا بعضي زبان زيبايي و هنري اشياء را مي فهمند (مانند شاعران) و بعضي ديگر آن زبان را نمي فهمند. جاي طرح
اين سؤال ها در فلسفه هنر است.




6 – فلسفه و علم حقوق

يکي از مسائل مهم در علم حقوق اين است که جرم چيست؟ و چه کسي بايد براي مجازات مجرمان قانون وضع کند و چرا اشخاص مجرم مجازات و تنبيه مي شوند؟ آيا فرد مجرم را مقصر
مي دانيم يا نه فرد مجرم تابع شرايط اقتصادي و اجتماعي مجبور به جرم شده است ؟ «تبيين عقلاني» اين مسائل ما را به فلسفه و علم حقوق مي کشاند.


فلسفه چيست؟ (3)
فلسفه اولي يا مابعدالطبيعه

در جهاني که ما زندگي مي کنيم چيرهاي بسياري وجود دارد، سنگها و فلزات و گياهان و حيوانات و انسان ها، که ما با آنها سرو کار داريم و در علوم مختلف آنها را مورد مطالعه و تحقيق
قرار مي دهيم. در رياضيات، هر چيز را از آن جهت که کميت و مقدار دارد مطالعه مي کنيم . در فيزيک خواص ماده را بررسي مي کنيم و در زيست شناسي، چيزهاي زنده را از آن حيث که
زنده اند بررسي مي کنيم. اما اشياء، يعني همان سنگ ها و فلزات و گياهان و حيوانات و انسان ها، با آنکه با هم در خصوصيات گوناگون فرق دارند، در يک چيز شريکند و آن اين است که
همه «وجود دارند» و همه «هستند» .




هستي شناسي

آيا دانشي وجود دارد که بخواهد هستي را بشناسد؟ آيا «بودن» و «هستي داشتن» و «وجود داشتن» خود، احکام و قواعدي ندارد؟فلسفه اولي يا «ما بعدالطبيعه» آن بخش از فلسفه
است که در جستجوي اين احکام و قواعد است .

ما معمولاً به اشياء از آن جهت توجه مي کنيم که چه چيزي هستند. مثلاً به سنگ بودن سنگ و فلز بودن فلز توجه مي کنيم. اما اگر زماني به «بودن» اشياء و اصل «هستي » آنها توجه
کنيم، در آن هنگام ما قدم در عرصه مابعدالطبيعه نهاده ايم.




مسائل فلسفي اولي

فيلسوفان با مشاهده تغييرات گوناگون درموجودات، از خود مي پرسند آيا اصل هستي هم متغير است؟

ما در علوم مختلف با تغييرات گوناگوني سرو کار داريم. مثلاً جسم سردي که گرم مي شود، سيبي که سبز است و به سرخي مي رسد (رسيده مي شود) سردي و گرمي ( حرارت) در
علم فيزيک بحث مي شود و سبزي و سرخي سيب در علم بيوشيمي که ترکيبي از زيست شناسي و شيمي است ، مطالعه مي شود درباره «هستي» سؤال هاي ديگري هم مي توان
مطرح کرد. مثلاً مي توان به تفاوت «هستي» و «چيستي» يا «وجود» و «ماهيت» در اشياء توجه کرد. بحث وجود ماهيت از مباحث مهم ما بعدالطبيعه است.

يک بحث ديگر، بحث علت و معلول است. در طبيعت ميان خيلي چيزها رابطه علت و معلول وجود دارد. تحقيق در رابطه علت و معلول در اصل وجود، يکي از بحث هاي فلسفه اولي است.

يکي ديگر از بحث هاي مابعدالطبيعه، بحث «وحدت و کثرت» است. اگر کثرت نبود، نمي توانستيم اشياء رااز يکديگر تميز دهيم. و اگر وحدت در کار نبود هرگز نمي توانستيم ميان اشياء
همانندي و مشابهت تشخيص دهيم و آنها را بر حسب هماننديهايشان دسته بندي کنيم و بر هر دسته نام واحدي بدهيم.




مهمترين مصداق

اکنون اي سؤال پيش مي آيد که چه رابطه اي بين فلسفه اولي و فلسفه به آن معنا که در درسهاي اول و دوم گفتيم، وجود دارد؟ پاسخ اين است که در دو درس قبل دانستيم که فلسفه،
کوششي است براي شناختن ريشه و پايه و علت اصلي و حقيقي و باطني هر پديده اي تا بتوانيم آن پديده را به نحو عقلاني تبيين کنيم. هستي و وجود حقيقي ترين مبنايي است که
همه خصوصيات اشياء و پديده ها به آن باز مي گردد و هستي شناسي يا مابعدالطبيعه، در واقع بارزترين و مهم ترين مصداق فلسفه به همان معنايي است که در درسهاي قبل مطرح
کرديم و به عبارت ديگر فلسفه اولي سراسر هستي را عرصه مطالعه خود قرار مي دهد تا به تبيين عقلاني احکام آن بپردازد.





بخش دوم
نخستين فلاسفه بزرگ
آغاز فلسفه


آغاز فلسفه

همواره و در ههم حال فکر و انديشه با انسان همراه بوده و همچنين چراغي راه او را روشن مي ساخته است. نخستين مجموعه ها يا قطعه هايي که به زبان فلسفي نگاشته شده و يا
جنبه فلسفي در آنها غلبه داشته است از يونان باستان به يادگار مانده است و به همين دليل از سرزمين يونان به عنوان مهد تفکر فلسفي ياد مي کنند.

برتراندراسل در کتاب تاريخ فلسفه غرب، درباره ظهورتمدن يوناني مي نويسد :
«در سراسر تاريخ چيزي شگفت انگيزتر و دشوارتر از کيفيت ظهور ناگهاني تمدن در يونان نيست بيشتر عوامل سازنده تمدن از هزاران سال پيش از تمدن يونان، در مصر و بين النهرين پديدار
گشته و از آن جا به سرزمين هاي ديگر اشاعه يافته، در حالي که يونان به تنهايي عوامل پيشرفت همه جنبه هاي ذهني زندگاني بشر از قبيل هنر، ادبيات ، موسيقي ، رياضيات و نجوم را
فراهم نمود».

دگرگوني هاي موجود در جهان، انديشمندان نخستين را به خود مشغول مي داشت . رشد و پژمردگي، بهار و خزان، کودکي و کهولت و زندگي و مرگ، اموري بود که تأمل دانشمندان را
برمي انگيخت. آنها در تلاش بودند تا بتوانند دگرگوني ها را تبيين عقلاني کنند.
دانايي همچون طالس، آناکسيمندر، فيثاغورث ، هراکليتوس ، پارمنيدس، امپدلکس، برخي ديگرهر کدام به نحوه خاصي به تفسير جهان پرداختند که براي رعايت اختصار از گزارش فلسفه
هاي آنها صرف نظر مي کنيم.




سوفسطائيان

ثمره اين آشفتگي فکري اين بود که گروهي پيدا شدند که منادي بي اعتباري علم و انديشه بودند. اين گروه که خود را سوفيست (سوفسطايي) مي خواندند به استناد اينکه سخنان جهان
شناسان با يکديگر تعارض دارد و آنها نتوانسته اند تفسير صحيحي از جهان به دست دهند، دنبال کردن شيوه آنها را کاري بيهوده دانستند و به جاي آن، آموزش علوم سياست و فن
سخنوري را ترويج کردند.
در يونان آن روزگار اگر کسي مي خواست صاحب مال و ثروت شود، راه آسان اين بود که عليه کسي به دادگاه اقامه دعوي کند و اگر در دادخواهي پيروز مي شود به کام خود دست مي
يافت. سوفسطائيان که استادان سخن بودند در اين دعاوي دستمزد کلان مي گرفتند و هر مدعايي را به کرسي مي نشاندند. آنها با سخن پردازي نتايجي مهمل از آن مي گرفتند. به اين
ترتيب اين شبهه در اذهان تقويت شد که چون با بسط مقال مي توان هر ادعايي را ثابت کرد، پس اصولاً هيچ حقيقي در جهان وجود ندارد، حق و باطل از هم تفکيک ناپذير است و اين
سليقه افراد است که معين مي کند چه چيزي حق است و چه چيزي باطل !




انسان معيار همه چيز!

از ميان سوفسطائيان کسي که از همه بيشتر شهرت داشت، پروتاگوراس بود. او با پريکلس حاکم دانشمند آتن روابط بسيار دوستانه داشت و مورد احترام او بود.

در اواخر عمر به علت نگارش کتابي درباره خدايان ، در آتن محاکمه و به مرک محکوم شده بود اما دوستانش موجبات فرار او را فراهم کردند، او از زندان گريخت و با يک کشتي عازم جزيره
سيسيل شد که در راه از دنيا رفت. به عقيده پروتاگوراس همه چيز نسبي و موقتي است و حقيقت به معناي دانش پايدار و ثابت هرگز بدست نمي آيد. شعار او اين بود : «انسان معيار
همه چيزي است همه چيز را نمي توان شناخت !

گرگياس هم سوفسطايي ديگري بود که شهرت زيادي داشت او با پروتاگوراس معاصر بود و افلاطون يکي از آثار خود را به نام او کرده است. گرگياس شناسايي را انکار کرد و چون سخنوري
چيره دست بود توانايي داشت تا با مطالعه به اثبات آراء ناصواب خود بپردازد. او در يکي از آثار خود به نام و «درباره طبيعت» افکار اصلي خود را شرح مي دهد.

اولاً هيچ چيز وجود ندارد، ثانياً به فرض وجود براي انسان شناختني نيست، ثالثاً اگر براي انسان شناختني باشد نمي توان آن را به ديگران تعليم داد ......» مشاهده مي کنيد که نظر
پروتاگوراس نقطه مقابل گرگياس است.

سوفسطائيان هر چند عقيده و آموزش معيني نداشتند، اما روش آنها در تاريخ فلسفه بسيار مؤثر بوده است زيرا آنها بحث هاي استدلالي را گسترش دادند و همين زمينه اي فراهم کرد تا
فن منطق مورد توجه انديشمندان قرار گيرد. فيلسوفاني چون سقراط و افلاطون شيوه هاي استدلالي را تکامل بخشيدند و ارسطو توفيق يافت تا اصول آن را تنظيم کند و مجموعه اي از
ابواب مختلف آن را تدوين نمايد. اما سوفسطائيان با مغالطه هاي خود مباني علم و حقيقت را نيز متزلزل ساختند و موجي از ناباوري را در فضاي فکري روزگار خويش منتشر کردند.




احياي تفکر اصيل

در جنين پر از شک و ترديد، بازار علم و فرهنگ از رونق مي افتاد. پس قهرماني لازم بود تا پرچم علم و حقيقت را بار ديگر بر افرازد و شک و ترديد را از انديشه براند. اين افتخار بايد نصيب
سقراط مي شد.

سقراط با روش معتدل، انسان ها را با تأمل در نفس خويشتن دعوت مي کرد تا در درون خود گوهرالهي را کشف کنند. به همين سبب سقراط را بنيان گذار فلسفه دانسته اند. او بود که
توانايي عقل انسان را به خود او شناسانيد و نشان داد که مي توان با روشي صحيح به حقيقت دست يافت.

او با اراده اي بزرگ با سوفسطائيان مبارزه کرد و اشتباهات آنها را آشکار ساخت.
مکتب سقراط شاگردان زيادي را به خود جذب کرد.




سخنگوي فلسفه

سقراط در تعليم حکمت شيوه اي پيامبر گونه داشت، او هيچ نوشته اي از خود به يادگار نگذاشت بلکه با سخنان خود، با بزرگواري و کرامت و کرامت روحي خود به ترويج فلسفه مي
پرداخت، او خود را مأموري از طرف خداوند مي دانست که بايد اذهان مردم را بيدار مي ساخت. سقراط به راستي سخنگوي فلسفه بود. زندگي او آينه تفکر معنوي او بود. جويندگي حقيقت
خصوصيت ممتازي بود که سقراط تا دم مرگ نيز از آن دست برنداشت.


شهيد راه حکمت (سقراط)

با پا به عرصه گذاشتن سقراط، شهر آتن (زادگاه او) حال و هواي ديگري داشت. سخن از مردي در ميان بود که مي گفتند به زودي محاکمه مي شود. مردي که همه او را مي شناختند،
بزرگواري ، صفا، سخنان شيرين او بر سر زبانها بود. سخنان به ظاهر ساده لوحانه او ژرفاي خاصي داشت. گفتگوي او با همشهريانش به خصوص جوانان الهام بخش مفاهيم الهام بخش
مفاهيم والايي بود که روح کمال طلبي را در آنها برمي انگيخت.
سقراط همواره مي گفت «از گشت و گذار جز اين مقصودي ندارم که شما جوانان و سالخوردگان را متقاعد سازم که نبايد جسم و مال و ثروت را بر کمال نفس خود ترجيح دهيد بلکه بر
عکس به شما يادآوري کنم که ثروت، فضيلت به بار نمي آورد، بلکه از فضيلت است که ثروت و هر چه که براي فرد و جامعه سودمند است، به دست مي آيد، .....من کسي نيستم که براي
پول سخن بگويم اين رسالتي است که خداوند با نداهاي غيبي و در رؤياها بر عهده من نهاده است . زمزمه محاکمه چنين شخصيتي چيزي نبود که به سادگي بتوان آن را باور کرد و همه به
ويژه دوستداران سقراط مي پرسيدند جرم سقراط چيست و چرا مي خواهند او را محاکمه کنند؟ البته شخصيتي با صفات سقراط که محبوبيت فراواني بين عموم کسب کرده بود مورد کينه
توزي و بدخواهي افرادي قرار مي گيرد که قادر به تحمل وسعت نظر و انديشه هاي سازنده او نيستند. رويارويي او با ادعاهاي سوفسطائيان باعث رسوايي و کسادي بازار آنها مي شد و
همه اينها باعث توطئه اي عليه او شد (توسط سه تن از متنفذان آتن) و او براي محاکمه و کيفر به دادگاه فراخوانده شد.




اتهام چه بود ؟!

روز موعود فرار رسيد. مردم – شاگردان – دوستداران سقراط در دادگاه بزرگ «هلياست» در آتن گرد آمدند. سقراط در جايگاه متهم نشست. ملتوس به نمايندگي از طرف متهم کنندگان از
جاي برخاست و با اين جملات سکوت داده را شکست :
«من، ملتوس، به قيد سوگند سقراط را متهم مي کنم. جرم سقراط اين است که خداياني را که همه به آنها اعتقاد دارند انکار مي کند و از خدايي جديد سخن مي گويد» با افکار خود
جوانان را گمراه مي سازد و آنها را از دين و آيين پدرانشان برمي گرداند. آيا کيفراين جنايت ها خبر مرگ چيز ديگري است. پس از صحبت او سقراط به دعوت از دادگاه در جايگاه از خود دفاع
کرد. او با چهره اي آرام و گام هايي استوار به سوي حاضران حرکت کرد و با لحني که از اطمينان هميشگي او حکايت مي کرد، لب به سخن گشود :
آتنيان ! نمي دانم اظهاراتي که شنيديد چه اثري به شما بخشيد. من خود چنان شيفته اين گفتار دل نشين شد که نزديک بود فراموش کنم که سخن درباره من است. اما از شما چه پنهان
که هيچ يک از آن سخنان درست نبود. اينان هر کس را که راست مي گويد سخنور مي نامند. من با شما با سادگي تمام سخن خواهم گفت زيرا معتقدم آنچه به زبان مي آورم جز حقيقت
نيست. من با اينکه هفتاد سال از عمر مي گذرد براي اولين بار به دادگاه آمده ام. من اکنون شبيه کسي هستم که به محيط بيگانه و نامأنوس قدم نهاده است از اين رو به شيوه من خرده
نگيرد و تنها به اين توجه کنيد که آيا هر چه مي گويم راست يا نه ، زيرا وظيفه قاضي تشخيص حق از باطل است و وظيفه من راستگويي.




داناتر از همه

سقراط بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد : آتنيان! علت اين تهمتها دانش خاصي است که من دارم. اين را که مي گويم از خودم نيست، بلکه از آن مقامي است که شما همگي به آن
اعتقاد داريد. مقامي که به گفته او استناد مي کنم خداي معبد دلفي است. (دلفي عبادتگاه معروفي در شهر دلف در يونان قديم است) کرفون را مي شناسيد از جواني او دوست من بود و
با بسياري از شما هم دوست بود. او يک بار به معبد دلفي رفته بود با اصرار از سروش دلفي (فرشته) سؤالي کرده بود که آيا کسي از سقراط داناتر است؟ از پرستشگاه ندايي شنيده بود
که : هيچ کس داناتر از سقراط نيست. آتنيان به خدا سوگند نتيجه اي که از آنهمه تکاپو و آزمايش به دست آورد اين بود : کساني که بيش از همه به دانايي شهرت داشتند به نظر من زبون
تر از ديگران بودند و آنها که چنين آوازه اي نداشتند خردمند تر از آنان بودند! داناي حقيقي جز خدا کسي نيست راز پيام سروش دلفي همين بود که به ما بنماياند تا چه پايه نادانيم و خيال
مي کنم نام مرا به عنوان مثال مطرح کرد تا بگويد : داناترين شما آدميان، کسي است که چون سقراط بداند که هيچ نمي داند.
پس از آن پيوسته کار من همين است که در ميان هموطنان و بيگانگان مي گردم و هر گاه کسي را مي بينم که مدعي دانايي است، او را آزمايش مي کنم تا روشن کنم که از دانش بي
بهره است تا به اين ترتيب فرمان خدا را به جا آورده باشم و اين کار سبب شد که از امور ديگر حتي امور شخصي خود باز مانم و در نهايت تنگدستي، روزگار بگذرانم.
ملتوس به هواداري شاعران برخاسته است، آنيتوس خواستار انتقام پيشه وران و متنفذان است و ليکون نماينده خطيبان و وکيلان است.




سخني رو در رو:

قراط با ملتوس رودر رو صحبت مي کند. ملتوس که خود را مردي پاکدامن و وطن پرست مي داند سقراط محکوم به گمراهي جوانان نمود و سقراط در انتهاي صحبت با ملتوس به او گفت تو
در جواب سؤال من درباره تربيت جوانان، روشن کردي که هرگز به مسئله تربيت جوانان نپرداخته اي و در مورد آن هيچ بصيرتي نداري و را براي موضوعي به دادگاه کشانيده اي که خود به
کلي از آن بي خبري.




اعتقاد به خدا

او (سقراط) از ملتوس مي پرسد:
آيا کسي پيدا مي شود که علم و قدرت و عدالت فوق بشري را قبول داشته باشد، ولي وجود خداوند را منکر شود؟ ملتوس :
نه چنان کسي پيدا نمي شود. اگر حرف تو (ملتوس) راست باشد دليل آن است که من به وجود خداوند معتقدم و اين براي رد اتهاماتي که به من زده شده است کافي است.




ترس از مرگ

مردم آتن، کسي که به راه درستي دست يافت و آن را در پيش گرفت، هرگز نبايد از خطر هراسي به دل راه مي دهد. اکنون که خداوند مرا مأمور کرده است تا در جستجوي دانش بکوشم و
آن را به ديگران آموزش دهم، آيا پسنديده است که از ترس مرگ يا هرخطر ديگري از فرمان الهي سربتابم؟

حتي تا پاي مرگ
آتنيان شما را دوست دارم و محترم مي شمارم، ولي فرمان خدا را بر فرمان شما ترجيح مي دهم و از اين رو تا جان در بدن دارم از جستجوي حکمت و آگاه ساختن شما به آنچه بايد بدانيد،
دست بر نخواهم داشت، حتي تا پاي مرگ!




آخرين سخنان

سقراط حاضر نشد که از دادگاه تقاضاي عفو کند. دادگاه نيز در پايان دفاعيات سقراط وارد دستور شد و رأي به گناهکاري وي صادر کرد. سقراط بدون آن که کمترين تزلزلي به خود راه دهد،
گفت : من مرگ را از آن زندگاني که بازاري و طلب ترحم، همراه باشد برتر مي شمارم. باري اگر مرگ انتقال به جهاني ديگر است و اگر اين سخن راست است که همه درگذشتگاه در آن جا
گرد آمده اند، پس چه نعمتي بالاتر از اين که آدمي از اين مدعيان که عنوان قاضي برخود نهاده اند، رهايي يابد و با دوران دادگر آن جهان روبرو شود و با نيکان همنشين شود. اکنون وقت
رفتن فرا رسيده است، من براي مردم و شما براي زيستن، اما نصيب کدام يک از ما بهتر است جز خدا هيچ کس نمي داند.




هرگز نخواهم گريخت

پس از ختم دادرسي، سقراط به زندان منتقل شد تا روزهاي آخر عمر را در آن جا سپري کند.
و در موعد مقرر جام شوکران ( نام گياهي است در انواع مختلف و داراي خواص دارويي که نوعي از آن داراي مواد سمي است) را بنوشد. کربتون دوست سالخورده سقراط به او پيشنهاد
فرار از زندان را داد ولي سقراط نپذيرفت و تأکيد که نمي خواهد به پيرانه سر متهم شود که زندگي دنيا را بسيار دوست دارد. او مي گفت يک حکيم به دنيا دلبستگي ندارد.




جام شوکران

سرانجام روز موعد فرا رسيد . سقراط با آرامش و بدون اضطراب به زندانبان گفت من بايد چه کار کنم؟ و زندانبال گفت تو بايد جام زهر را بنوشي. زندانبان گفت :
من تو را نجيب ترين و شريف ترين کساني مي دانم که تاکنون در اين زندان با آن ها سرو کار داشته ام. سقراط به دوستان گفت :
چه مرد خوبي است (زندانبان) . در تمام مدتي که در زندان بودم به ديدن من مي آمد و اکنون نيز به حال من افسوس مي خورد و بالاخره سقراط بدون کوچکترين اضطرابي جام شوکران را
گرفت و لاجرعه سرکشيد.
دوستان او شيوه کنان غرق در عزا شدند. سقراط با آرامش هميشگي گفت از اين گونه ناله ها بپرهيزيد، زيرا شنيده ام که مرگ بايد در ميان سکوت و آرامش باشد. پس صبور و شکيبا
باشيد. در لحظات آخر از قرضي که به شخصي داشت سخن گفت و از دوستانش خواست تا آن را ادا کنند. آنگاه حرکتي کرد و به آرامش ابدي فرو رفت.




پيام سقراط

پيام سقراط که از لابلاي آثار او نمدار مي شود دو جنبه بسيار مهم دربردارد :

1 – سقراط در زمان خود با سوفسطائيان روبرو بود. آنها کساني بودند که با سخنوري حماسه سرايي – داستان گويي نظر مردم را به خود جلب مي کردند و صاحب مال و ثروت و شهرت
مي شدند و همين مسائل باعث مي شد جوانان هم راه آنها را دنبال کنند. سقراط با سوفسطائيان به گفتگو مي نشست و با نکته سنجي آنها را در بحث به بن بست مي کشانيد. تا به
ناداني خود اعتراف کنند. پيام سقراط در اين گامف کسب حکمت و دانايي «خودآگاهي» است. سقراط در واقع آواي خويشتن شناسي و درس آگاه شدن از گوهر تابناک انسانيت را که در
درون هر انساني نهفته است، در تاريخ انديشه بشر طنين انداز کرده است.
نمي دانم سقراط، هرگز با نمي دانم سوفسطائيان قابل مقايسه نيست. نمي دانم سوفسطائيان درواقع معنايي خبر «نمي توانم بدانم» در برنداشت. اما «نمي دانم» سقراط مانند
طوفاني است در کاشانه سوفسطائيان تاآنها را از مستي غرور بيدار کند و از اسارت جهل مرکب آزاد سازد.
2 – ثمره ديگر فعاليت فلسفي سقراط، اينگونه بود که او در گفتگو با مخاطب خود نه تنها کمبود معلومات او را آشکار مي کرد بلکه راه صحيح تفکر را به او مي آموخت. شما در درس منطق
در بحث معرف با تعريف و اهميت منطقي آن آشنا شده ايد. و جا دارد که اين مبحث مهم در منطق را يادگار سقراط بدانيم. او در مبارزه علمي خود عليه سوفسطائيان که همه دانش ها را
اموري نسبي مي دانستند و مي پنداشتند که معيار ثابتي براي تشخيص درست و نادرست وجود ندارد تلاش مي کرد تا با بحثهاي فلسفي دقيق، نشان دهد که هر چيزي از تعريف ثابتي
برخوردار است و اگر به تعاريف اشياء برسيم به دانش درست و مطمئني دست پيدا کرده ايم.



گوهرهاي اصيل و جاودانه

در اين درس با افلاطون آشنا مي شويد. وي که شاگرد سقراط بود در بيست سالگي با سقراط آشنا شد و تا پايان عمر همراه او بود. سبک افلاطون در مباحث فلسفي سبک گفتگوي
عقلي است که به ديالکتيک مشهور است و آن را از سقراط آموخته است . افلاطون در آتن دانشگاهي به نام آکادمي بنيان نهاد و حوزه هاي مختلف علمي را در آنجا پديد آورد و شاگردان
بسياري را تربيت نمود و سرانجام در سن 80 سالگي ديده از جهان فرو بست.
يکي از مسائلي که ذهن انسان را به خود مشغول داشته است، مسئله شناخت و معرفت است.
شناختي که همراه با يقين باشد و اعتبار آن با گذشت زمان و تغيير شرايط روزگا کاستي نگيرد و از بين نرود، هميشه براي آدمي از مطلوبترين چيزها بوده است. در اين جهت، همه فلاسفه
کوشيده اند ، از جمله فيلسوفاني که در آثار خود به مسئله شناسايي توجه شاياني داشته است، افلاطون مي باشد. افلاطون در بحث هاي خود پيرامون شناسايي ابتدا سؤالي را به اين
شکل طرح مي کند : شناخت حقيقي چيست و به چه چيزي تعلق مي گيرد؟ افلاطون پس از طرح اين سؤال اساسي به روش مخصوص خود به حل آن مي پردازد. در اين درس، راه حل اين
مسئله فلسفي را از زبان افلاطون بررسي مي کنيم و تا حدي با آراء اين حکيم بزرگ الهي نزديک مي شويم.

افلاطون در رساله تئتتوس (Theaietos) و جمهوري (Republic) بيش از هر جاي ديگر در باب شناسايي سخن گفته است. در رساله تئتتوس به تفضيل آراء نادرست درباره شناخت و معرفت
مي پردازد و ضمن انتقاد از آنها، هيچ يک را شايسته نام شناسايي واقعي نمي داند. اما در رساله جمهوري که به موضوعات متنوعي مي پردازد و از مهمترين رساله هاي افلاطون شمرده
مي شود، قسمتي را هم به بيان آراء خود درباره شرايط شناسايي اختصاص مي دهد. در اينجا براي آشنايي با تفکر افلاطوني از اين دو رساله بهره خواهيم جست.




شناخت و ادراک حسي

در کتاب تئتتوس افلاطون از زبان سقراط به گفتگو با تئتتوس که يک جوان دانش پژوه رياضي بوده است، مشغول مي شود و نظر او را در باره شناخت حقيقي جويا مي شود و سپس بر
عليه سوفيست ها بخصوص پروتاگوراس که معروفترين آنهاست دليل مي آورد و نظر آنها را رد مي کند. پروتاگوراس، معتقد بود که شناخت حقيقي همان شناختي است که ما با حواس خود
بدست مي آوريم، او از اين بيان نتيجه مي گيرد که حقيقت نسبي است و هيچ دانش پايدار و مطلقي وجود ندارد. افلاطون به انتقاد از ادراک حسي مي پردازد و نارسائيهاي آن را از جهات
ديگري هم آشکار مي سازد و درنهايت بي پايه بودن اعتقاد به اينکه شناسايي حسي يقين آور است را نشان مي دهد.




معرفت حقيقي

پس از اين مرحله طبعاً اين سؤال پيش مي آيد که : معرفت حقيقي چگونه چيزي است و از چه طريقي بايد تحصيل شود؟ به نظر افلاطون شناخت حقيقي اصولاً همراه با يقين و استواري
است. براي شناسايي حقيقي که به حصول يقين بينجامد، دو ويژگي را بايد انتظار داشت:
1. خطا ناپذير بودن،
2. به امور پايدار تعلق داشتن

ويژگي اول ضامن صحت و درستي يک معرفت و ويژگي دوم ضامن دوام و ثبات آن است. افلاطون معتقد است که انسان مي تواند با بکاربردن روش درست در انديشيدن به معرفت حقيقي
دست پيدا کند.




نارسايي حواس

به نظر افلاطون هيچ يک از ادراکات حسي ما داراي ويژگي هاي ياد شده نيست. زيرا همان طور که نقش حواس را در آگاهي از اشياء نمي توانيم انکار کنيم،ولي در عين حال حواس ما به
طور دائم در معرض خطا قرار دارد. خطا پذيري حواس به ما اجازه نمي دهد تا از طريق آن به يقين دست يابيم و به آگاهي هايي که با آن تحصيل مي کنيم اعتماد کامل داشته باشيم به
همين دليل ادراک حسي، نسبي است، يعني از شخصي به شخص ديگر فرق مي کند و در پاره اي موارد فريبنده و تحت تأثير عوامل مختلف است. از طرف ديگر اگر به جهان طبيعت يا
جهاني که ما با حواس خود با آن ارتباط داريم توجه کنيم، مشاهده مي کنيم که همه چيزدر حال تغيير و تحول است و هيچ پديده اي وضعيت ثابت ندارد. زمين و اجرام آسماني بر مدار خود
در چرخش اند و همه شواهد حاکي از بيقراري جهان مادي است. افلاطون اين پيام هراکليتوس، (فيلسوف نامي قبل از سقراط) را به نيکي پذيرفته بود که مي گفت «شما نمي توانيد دو بار
در يک رودخانه گام نهيد، زيرا آبهاي تازه است که همواره جريان دارد و بر شما مي گذرد»
بنابراين حواس ما از يک سو، پيوسته در معرض خطا و لغزش واقع هستند و از سوي ديگر، با اموري سر و کار دارند که نمي توان ثبات و پايداري را در آنها سراغ گرفت و به همين دليل براي
هميشه از اين که معرفت و شناسايي حقيقي را براي آدمي به ارمغان بياورند محروم خواهند بود، به همين دليل افلاطون اين گونه ادراک را شايسته اعتنا نمي داند.




شناسايي واقعي در کجاست؟

افلاطون پس از خرده گيري از ادراک حسي، براي رسيدن به شناسايي يقيني و معرفت حقيقي راه حل تازه اي ارائه داده است که به نظريه «مُثُل» شهرت دارد. راه حل افلاطون شامل دو
مرحله است، بدين شرح :

1. براي حصول معرفت حقيقي بايد از سطح حواس فراتر رفت و از ابزار ديگري به نام «عقل» بهره جست. ادراک عقلاني، ادراکي است که مي توان ساحت آن را از هرگونه خطايي پاک کرد.
به عبارت ديگر مشخصه اول در معرفت حقيقي که همان خطا ناپذيري آن است را بايد با بکار بردن قوه عقل تأمين کرد.
2. از نظر افلاطون در عالم طبيعت که پيوسته در حرکت و دگرگوني است نمي توان به چيز ثابت و با دوامي دست يافت. بنابراين ويژگي دوم در معرفت حقيقي يعني تعلق داشتن به امور
پايدار، در جهان محسوسات تأمين نمي شود. بلکه بايد آن را در جهاني برتر از طبيعت جستجو کرد. افلاطون موجودات جهان ماوراء طبيعت را «مثال» ناميده و جمع آن «مُثُل» خوانده مي
شود. مثل ، گوهرهاي اصيل و جاودانه اي هستند که موجودات اين جهان همگي بدل آنها محسوب مي شوند. مثال ، ترجمه کلمه Idea است.




مرجع کليات

براي درک بهتر نظر افلاطون به اين نمونه ها توجه کنيد.
الف – حسن يک انسان است.
ب- پروين يک انسان است.
ج – رضا يک انسان است.

با اينکه حسن ، پروين، رضا چند شخص مختلفند، اما آنها در يک چيز مشترکند، که آنهم انسان است. مي دانيم که کلمه انسان يک تصور کلي است و ما براي شناخت حسن، پروين، رضا
از اين تصور کلي استفاده مي کنيم. اما خود اين تصور کلي انسان به چه چيزي دلالت مي کند؟ شايد بگوئيم اين تصور دلالت مي کند به اين که همه روي دو پا ايستاده اند و دو دست آزاد
دارند و يا همه سخن مي گويند و .......ولي به نظر افلاطون اين الفاظ کلي بر يک موجودات حقيقي در عالم مُثُل دلالت مي کنند، يعني تصور کلي انسان، اشاره به يک مثال انسان دارد که
در عالم مثل قرار داشته و حسن و پروين و رضا و همه انسان هاي ديگر سايه او بشمار مي روند و يا به عبارت ديگر همه انسانها از مثال انسان بهره مند هستند. يعني از ديد افلاطون همه
تصورات کلي از قبيل عدالت، زيبايي، نيکي و ... داراي مرجع حقيقي هستند که آنها را بايد در عالم مثل سراغ گرفت و تنها با يک سير عقلاني است که مي توان آنها را چنانکه هستند،
ادراک کرد. حس و تجربه فقط سايه هاي مثل را در جهان طبيعت درک مي کند و از ارداک خود مثل که ثابت و يکسان باقي مي مانند ناتوان است.




تمثيل غار

افلاطون سير عقلاني به سوي معرفت حقيقي يا شاسايي «مثل» را در کتاب «جمهوري» به کمک تمثيلي معروف به تمثيل غارييان داشته است. اين تمثيل را افلاطون در ضمن گفتگوي
سقراط با شخصي به نام گلاوکُن مطرح ساخته است.

در اين مثال افلاطون غاري را تصور مي کند که در اين غار انسان هايي قرار دارند که دست و پايشان با زنجير بسته شده و امکان حرکت از جاي خود را ندارند. انسان ها رويشان به ديوار و
پشتشان به دهانه غار است. در بيرون غار آتشي فروزان است که پرتو آن به درون غار مي تابد. بين آتش و زندانيان راهي مرتفع و ديواري کوتاه وجود دارد شبيه پرده اي که شعبده بازان
ميان خود و تماشاران مي آويزند تا از بالاي آن هنر خود را به نمايش درآورند.در بيرون غار رفت و آمد انسان و حيوان وجود دارد که از بالاي ديوار پيداست. سقراط مي گويد مَثَلَ ما مثل آن
زندانيان است که از خود و از يکديگر جز سايه اي که در اثر آتش بيروني از اشياء به ديوار غار افکنده شده چيزي نمي بينند. زندانيان به جز سايه ها به هيچ چيز ديگري باور ندارند. حال اگر
کسي زنجيرها را از دست و پاي اين زندانيان باز کند و او را به خارج غار ببرد و به روشنايي آتش بيرون بنگرد، طبعاً چشمان او آزرده خواهد شد و قادر نخواهد بود که اشياء واقعي را که تا آن
زمان تنها سايه اي از آنها ديده بود، درست ببيند. پس بايد چشمان و به تدريج به روشنايي عادت کنند تا به ديدن اشياء گوناگون توانا شوند. نخست سايه ها و تصاوير اشخاص و اشياء را
که در آب مي افتند، بهتر از چيزهاي ديگر تميز خواهد داد. در مرحله دوم، خود آدميان و اشياء را خواهد ديد. پس از آن به تماشاي آسمان و ستارگان خواهد پرداخت، ولي آنها را هنگام شب
بهتر مشاهده مي کند، زيرا ديدگانش به روشنايي ماه و ستارگان زودتر عادت خواهند کرد و حال آنکه روشنايي خورشيد چشم هاي او را رنج مي دهد. سرانجام در مرحله چهارم خواهد
توانست خورشيد را مشاهده کند.(نه انعکاس خورشيد در آب بلکه خود خورشيد) سقراط در ادامه مي گويد : چون اين تمرينها را پشت سرگذاشت و به اين مرحله رسيد، درخواهد يافت که
پديد آورنده سالها و فصلها و ما در همه چيزهايي که در عالم ديدنيها وجود دارد، خورشيد است و در عين حال علت اينکه توانست به تدريج همه ديدنيها را در مراحل مختلف ببينيد همان
خورشيد است.

سقراط مي گويد : گلاوکن عزيز اين تمثيل را با مطالبي که قبلاً گفتيم تطبيق کن . اگر زندان غار را با عالم محسوسات و پرتو آتشي را که به درون غار مي تابد، با نيروي خورشيد تطبيق
کني و اشياء بيرون و انسان هاي در حال رفت و آمد را به عالم مُثَُل تطبيق دهي و خارج شدن آدمي از غار و تماشاي اشياء گوناگون در روي زمين را سير و صعود روح آدمي به عالم
شناسايي بداني، در اين صورت عقيده مرا که به شيدنش آنهم اشتياق داشتي، درست يافته اي، به هر حال من برآنم که آدمي در عالم معرفت حقيقي در پايان سير و سلوک و پس از
تحمل رنج هاي طاقت فرسا در مي يابد، مبدأ همه مثل يعني مثال «نيک» است. و نيز تصديق مي کند که همه سايه ها و تصاوير جلوه گاه خوبي و زيبايي اوست.
تعبير افلاطون از خداوند، مثال نيک يا خير يا زيبا است.






تذکر :

ملاحظه کرديد که نظريه مثل ، جهاني با شکوه را پيش چشمان ما ترسيم مي کند که مي توان آن را به يک تابلوي زيبا تشبيه کرد که نقاشي چيره دست تمام اجزاي آن را با ذوق سرشار
خود استادانه قلم زده و پرداخته است. با اين اوصاف، اين نظريه هم خالي از عيب و نقص نيست. به طوري که فيلسوفان بعد از افلاطون به بيان نقاط ضعف نظريه مثل پرداخ

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


دسته بندی : <-CategoryName->


 

آخرین مطالب

» 28صفر،رحلت پیامبر اعظم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) ( 1392/10/10 )
» 13آبان ( 1392/8/14 )
» پذیرفته شدگان کنکور سراسری92در شهر تودشک ( 1398/7/7 )
» دوره‌ی پیش دانشگاهی دو روز در هفته تعطیل است ( 1392/6/30 )
» توزیع کتابهای درسی ( 1392/6/13 )
» ضوابط کسر خدمت سربازی برای دانش آموزان بسیجی ( 1392/4/12 )
» زمان برگزاری آزمون سراسری(92)+تصاویری منتخب از کنکور92 ( 1392/4/6 )
» پدر و پسر 44 و 19 ساله در کنکور تجربی ( 1392/4/6 )
» ۱۱ نکته براي بهبود يادگيري،حفظ کردن و سرعت مطالعه ( 1392/2/19 )
» روشهای مختلف برای خلاصه نویسی ( 1392/2/19 )
» ساعات طلایی برای درس خواندن ( 1392/2/19 )
» روشهای موفقیت در امتحانات ( 1392/2/19 )
» اس ام اس امتحانات ( 1392/2/19 )
» تقلب در امتحان ( 1392/2/19 )
» برنامه درسی ملی ( 1392/1/31 )
» زلزله اهالي شهرهاي اصفهان، شاهين شهر و خميني شهر را به خيابان ها كشاند ( 1392/1/31 )
» اموزش برنامهexcel ( 1392/1/30 )
» اموزش برنامه powerpoint ( 1392/1/25 )
» امتحانات نهایی سال سوم دبیرستان(فایلpdf) ( 1392/1/21 )
» مطالب مخصوص تجربی ها ( 1392/1/1 )